.
به خاطر خودت می گویم
تنهایی کافه رفتن را یاد بگیر
تنهایی مهمانی رفتن را
تنهایی سفر رفتن را
تنهایی خرید کردن را
تنهایی خوابیدن را
که اگر تقدیرت سال ها تنها ماندن بود
از همه این چیزها جا نمانی
به خاطر خودت می گویم
ساز بزن
که انگشتانت به وقت نبودنش
چیزی را لمس کند که خوش آهنگ باشد
به خاطر خودت میگویم
خانه ات را با گلدان و شمع و عود و موسیقی
سبز و روشن و زنده نگه دار
که کاشانه ات آرامشکده ات باشد
به خاطر خودت می گویم
هر روز به آشپزی کردن عادت کن
که آشپزی کردن
به خاطر آن بشقاب روبرویت از سرت بپرد
که احترام به جسمت را یاد بگیری
به خاطر خودت می گویم
دوستان زیادی داشته باش
که دنیایت را با آدم های زیادی قسمت کنی
که دنیایت تنها به یک نفر ختم نشود
به خاطر خودت می گویم
ورزش کن
کتاب بخوان
بنویس
موسیقی گوش کن
برقص
که انرژی نهفته در درونت را
به سمت درستی هدایت کنی
به خاطر خودت می گویم
گاهی دستت را بگذار در دست کودک درونت
بگذار ببرد تو را هر جا که دلش خواست
که یادت باشد
زندگی شوخیه به اشتباه جدی گرفته شده ماست
به خاطر خودت می.گویم
خودت را ببخش..
که حق لذت بردن از زندگی را از خودت نگیری
حق دوباره شروع کردن را
به خاطر خودت می گویم
خودت را یادت نرود
خودت را یادت نرود
خودت را یادت نرود
که از حالا
برای سال های پیری
دچار حسرت برانگیز ترین نوع آلزایمر نشوی
"تورا فراموش کردم"
نه به خاطر خودت که میدانم هرگز آنگونه که باید دوستم نداشتی
نه به خاطر افکار مالیخولیایی اطرافیان که هرزه گویی و یاوه گویی عادتشان شده است
نه به خاطر خاطره هایی که میشد بسازیم و نساختیم
نه به خاطر حرفهایی که باید گفته میشد ولی مهرسکوت برلبانمان بود
نه به خاطر معذرت خواهی ها و دوستت دارم هایی که نیازبود و بازهم گفته نشد
نه به خاطر دروغ هایی که برلبانت جاری بود فارغ از اینکه نمیدانستی دلیل اینکه به رویت نمی آورم این نبود که نمیفهمم فقط نمیخواستم برای ماسمالی این دروغ به دروغ های بیشتری آلوده شوی
دلیل فراموشیت فقط خودم بودم
آری ازیک جایی به بعد تصمیم گرفتم به فکره خودم باشم،به جای بها دادن به تو کمی هم به خودم بهادهم
سراغ دلم رفتم تورا میخواست اما دیگر خسته شده بودم از امیدهای الکی و بیخودی که داشتم ک برداشتهای کوکورانه ای که ازهر رفتارت داشتم
تصمیم گرفتم به عقلم گوش دهم
عقلی که تازه صدایش رامیشنوم
میشنوم که میگوید بس است
بس است هرچه خاری کشیدی
کمی غرور داشته باش
فهمیدم که هرکس مرابخواهد بی دلیل و بادلیل میماند
ولی هرکس که دلش یکجا و تنش جای دیگری باشد قفل و زنجیرش هم کنی برایت نمیماند
تصمیم گرفتم رهایت کنم
بگذارم بروی هرکجا دلت تورا میکشاند
این وسط خودم هم نفسی آسوده بکشم
رهاشوم از تمام حسهای بی پایانی که داشتم
الان است که آرامش دارم
آرامشی که باتو نداشتم
آرامشی که بی تو به من برگشت
"مرسی"
به خاطر اینکه با رفتنت دفتری جدید برای من بازکردی تا دوباره شروع کنم
آرزومیکنم تو هم به آنچه دلت میخواهد برسی
دوستدارت کسی که دوست داشتو دوستت دارد
*@@*******@@*
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
تنهایی کافه رفتن را یاد بگیر
تنهایی مهمانی رفتن را
تنهایی سفر رفتن را
تنهایی خرید کردن را
تنهایی خوابیدن را
که اگر تقدیرت سال ها تنها ماندن بود از همه این چیزها جا نمانی
به خاطر خودت میگویم
ساز بزن که انگشتانت به وقت نبودنش چیزی را لمس کند که خوش آهنگ باشد که بتوانی بی شراب و بی یار هم مست شوی
به خاطر خودت میگویم
خانه ات را با گلدان و شمع و عود و موسیقی سبز و روشن و زنده نگه دار که کاشانه ات آرامشکده ات باشد
به خاطر خودت میگویم
هر روز به آشپزی کردن عادت کن
که آشپزی کردن به خاطر آن بشقاب روبرویت از سرت بپرد
که احترام به جسمت را یاد بگیری
به خاطر خودت میگویم
دوستان زیادی داشته باش که دنیایت را با آدم های زیادی قسمت کنی، که دنیایت تنها به یک نفر ختم نشود
به خاطر خودت میگویم
ورزش کن ، کتاب بخوان ، بنویس ، موسیقی گوش کن ، برقص
که انرژی نهفته در درونت را به سمت درستی هدایت کنی
به خاطر خودت میگویم
گاهی دستت را بگذار در دست کودک درونت بگذار ببرد تو را هر جا که دلش خواست، که یادت باشد زندگی شوخی به اشتباه جدی گرفته شده ماست
به خاطر خودت میگویم
خودت را ببخش، که حق لذت بردن از زندگی را از خودت نگیری، حق دوباره شروع کردن را
به خاطر خودت میگویم
ساعتی را در روز نیایش کن که نترسی که در هنگام ترسیدن به دست هایی که هرگز دریغ نمیشوند بیاویزی
به خاطر خودت میگویم
خودت را دوست داشته باش که کسی نتواند آنقدر بزرگ شود که وسعت بکر دلت را تصاحب کند
که از آن عبور کند، که تو مالکیت بی قید و شرطت را بی قید و شرط واگذار نکنی
به خاطر خودت میگویم
خودت را یادت نرود
خودت را یادت نرود
خودت را یادت نرود
که از حالا برای سال های پیری
دچار حسرت برانگیز ترین نوع آلزایمر نشوی
دكتر احمد حلت